اندیشه ام از تو سبز و آباد شده
از جهل وغم این فکرتم آزاد شده
در مکتب پاک و شاد استاد ببین
غم رفته زجانم ودلم شاد شده
در مکتب تو همیشه شاگردم من
دور از رخ تو همیشه پر دردم من
در فصل بهار و روز استاد ببین
بی نور معلم این چنین زردم من
آموزش عشقم از همین مکتب توست
اندوخته ی سوادم از این لب توست
گفتم که مریضم و بیا بستر من
چون عامل دردم این غم و این تب توست
با این گچ عشق تخته ی جانم زن
خطّی ز کلام خود به ایمانم زن
صد درس در این کلاست آموخته ام
یک درس ز عشق جان ویرانم زن